دخترک افغان
درباره وبلاگ


سلام د همه ی خوانندگو یی عزیز . ایمروز شومو بخیر . امید واریم در این وبلاگ لحظات خوشی ر داشته باشین . فقط نظر یاد شومو نشه کی اگر شونه پگ شومو نامردید . آخر همه ی مطالب نیویشته موکونوم از م استه یا از نرگس . پس خواهشا آخر نظرات بوگید از کودم مو انتقاد یا پیشنهاد کدید چون ما دوتا اد از نیویشته های خو خبر ندریم خانه شومو آباد !!! ترجمه : سلام به همه خوانندگان عزیز . امورزتون بخیر . امید وارم در این وب لحظات خوشی رو داشته باشین . فقط نظر یادتون نره که اگه فراموش کنین نامردین . آخر همه ی مطالب نوشته شده که من نوشتم یا نرگس . لطفا هنگام نظر دادن بگین مطلب از فاطمه بوده یا نرگس حتما اسم یکی از ما دوتا رو قید کنین چون ما دوتا از نوشته های همدیگه خبر نداریم . مرسی !!!

پيوندها
زنده باد افغانستان
دوست دارم
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دخترک افغان و آدرس fatemeh0097.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 107
بازدید ماه : 158
بازدید کل : 83639
تعداد مطالب : 52
تعداد نظرات : 191
تعداد آنلاین : 1

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:, :: 22:11 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت

ایام عید سعید فطر با فیلم های داغ افغانستانی :

رد مرز 2

ناسی تلخ

هشدار برای طالبیان 11

مو موریم دَ مدریسه تو اَم بیا یاد تو نره

نوشته شده توسط : فاطمه

 
جمعه 4 مرداد 1392برچسب:, :: 15:12 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت

باید به بعضی ها گفت درسته که وقتی شاخ می شی شاختو نمی شکنم ولی هول برت نداره نه اینکه نتونستم نه !

طرفدار حقوق حیواناتم عزیزم ... !!!

نوشته شده توسط : فاطمه

 
جمعه 4 مرداد 1392برچسب:, :: 14:49 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت

پسر بچه ایی وارد یک بستنی فروشی شد و پشت میزی نشستٰ پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد پسر بچه پرسید: یک بستنی میوه ایی چند است؟

پیشخدمت پاسخ داد: پنجاه سنت. پسر بچه دستش را در جیبش فرو برد و شروع به شمردن کرد. بعد پرسید: یک بستنی ساده چند است؟ در همین حال تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند.

پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد: 35 سنت. پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت: لطفا یک بستنی ساده . پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت .

پسرک نیز پس از خوردن بستنی پول را به صندوق پرداخت و رفت.

وقتی پیشخدمت بازگشت ٰاز آن چه دید حیرت کرد آن جا در کنار ظرف خالی بستنی دو سکه پنج سنتی و پنج سکه یک سنتی گذاشته شده بود برای انعام پیشخدمت .!.!!.!

نوشته شده توسط : فاطمه


 
چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, :: 21:8 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت

آی روزگار شدم دلقک غمگین ...

هیچ شباهتی به یوسف ندارم ...

نه رسولم , نه زیبایم , نه برای کسی عزیزم  , نه چشم به راهی دارم و نه ...

فقط در چاه افتاده ام .

. در چاه عمیقی که جاهلان رویش نام مقدس عشق را گذاشته اند ...

. می اندیشند برابر است عشق با دوستی های خیابانی ...

. نادانند , جاهلند , حتما باید بشکند آن تکه کوچک که نهفته در سینه تا بفهمند روی هر عمل پستی نمی شود نام عشق نهاد .

 

 

 
سه شنبه 11 تير 1392برچسب:, :: 15:42 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت

قند خون مادر بالاست اما همیشه دلش برای ما شور می زند ...

اشکهای مادر مروارید شده است در صدف چشمانش ...

دکتر ها اسمش را گذاشته اند آب مروارید ...

 حرفها دارد چشمان مادر . گویی چشمانش زیر نویس فارسی دارد .

دستانش را نوازش می کنم , داستانی دارد دستانش ...

.

.

.

اما پدر ...

وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین , وقتی می بینی چقدر آهسته راه می ره , بغض گلو تو می گیره ; می فهمی که داره پیر می شه .

وقتی می بینی داره صورتش رو اصلاح می کنه و دستاش می لرزه , می فهمی که داره پیر می شه .

وقتی بعد غذا یه مشت دارو می خوره , می فهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمی گه .

و وقتی می فهمی نصف موهای سرش به خاطر تو و غصه های تو سفید شده اونوقته که دلت می خواد بمیری ...

نوشته شده توسط : فاطمه

 
پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:, :: 14:44 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت

 

سلام به همتون ...

به خاطر استقبال بیش از اندازتون این یاد داشتو براتون گذاشتم :

تازگیا هوس کردم مطلباي افغانستاني بذارم. بعضی از شما دوستان ایرانی تا می بینین شعر یا مطلب افغانستانیه صفحه رو میبندین البته حق هم دارین چون معنی بعضی از کلماتشو نمی فهمین . اینو گذاشتم بگم اینجا داستان شعر عاشقانه , شعر طنز , مطالب طنز , مناسبت های خاص , خبر و ... وجود داره . اگه تمایلی به خوندن صفحات مخصوص افغانستان ندارین که یعنی خیلی بد سلیقه می تشریفین , می تونین از صفحه14 به عقب شروع به خوندن کنین . یعنی اول14  بعد 13 بعد12 و به همین ترتیب این جوری اون دسته افراد بد سلیقه حوصلشون سر نمیره . نظر هم که سرش گرده . مگه یکی رو تو وبلاگ استخدام کنم هر کی نظر نذاشت چاقو بگیره جلو گلوتون تا که یه نظر نیم خطی بذارین خوب خدا پدر و مادرتو بیامرزه بی درگیری نظرتو بذاردیگه

دمتم جوش . حرف دیگه ای نمونده .

 

خدانگهدار ...

نوشته شده توسط : نمی گم دیگه من و نرگس نداریم که ...

 

 
چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, :: 20:19 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت

غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمان خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت
خوب باشد. اين نامه را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايت مينويسد. بهش
گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند
بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.

وقتي تو رفتي ما هم از آن خانه اسباب کشي کرديم. پدرت توي صفحه
حوادت خوانده بود که بيشتر اتفاقا توي 10 کيلومتري خانه ما اتفاق
ميافته. ما هم 10 کيلومتر اينورتر اسباب کشي کرديم. اينجوري ديگر
لازم نيست که پدرت هر روز بيخودي پول روزنامه بدهد. آدرس
جديد هم نداريم.. خواستي نامه بفرستي به همان آدرس قبلي بفرست.
پدرت شماره پلاک خانه قبلي را آورده و اينجا نصب کرده که دوستان
و فاميل اگه خواستن بيان اينجا به همون آدرس قبلي بيان.

 آب و هواي اينجا خيلي خوب نيست  همين هفته پيش دو بار بارون اومد.
 اوليش 4 روز طول کشيد ،دوميش 3 روز  . ولي اين هفته دوميش بيشتر از
  اوليش طول کشيد غضنفر جان،آن کت شلوار نارنجيه
که خواسته بودي را مجبور شدم جدا جدا برايت پست کنم. آن دکمه فلزي ها
پاکت را سنگين ميکرد. ولي نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه
توي کارتن مقوايي برايت فرستادم.


پدرت هم که کارش را عوض کرده. ميگه هر روز 800، 900 نفر آدم زير دستش
هستن. از کارش راضيه الحمدالله. هر روز صبح ميره سر کار تو بهشت
 زهرا، چمنهاي اونجا رو کوتاه ميکنه و شب مياد خونه.

ببخشيد معطل شدي. جعفر جان کفاش رفته بود دستشويي حالا برگشت.

 ديروز خواهرت فاطي را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مايو
 يه تيکه بپوشن. اين دختره هم که فقط يه مايو بيشتر نداره،اون هم
دوتيکه است.. بهش گفتم ننه من که عقلم به جايي قد نميده. خودت تصميم 
 بگير که کدوم تيکه رو نپوشي. اون يکي خواهرت هم امروز صبح فارغ
شد. هنوز نميدونم بچه اش دختره يا پسره . فهميدم بهت خبر ميدم که بدوني
بالاخره به سلامتي عمو شدي يا دايي.

راستي حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصيت کرده بود که بدنش را به آب
دريا بندازن. حسن آقا هم طفلکي وقتي داشت زير دريا براي مرحوم
پدرش قبرميکند نفس کم آورد و مرد!شرمنده.

همين ديگه ... خبر جديدي نيست. قربانت .. مادرت.

راستي:غضنفر جان خواستم برات يه خرده پول پست کنم، ولي وقتي يادم
افتاد که ديگه خيلي دير شده بود و اين نامه را برايت پست کرده بودم .

نوشته شده توسط : فاطمه

 
شنبه 11 خرداد 1392برچسب:, :: 16:13 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت

گـــرجهنم ســـــاختم فــــردوس هم میسازمت
ای وطن میسازمت آخـــر خــودم میسازمت

آنقدر هایی که میگویند کـــــاهل نیســــــــتم
با تفنگت گـــر شکســـتم با قلــم میسـازمت

آینــــه در آینــــه در رهگـــذار عــــــــاطفه
سنگ اندر سنگ در راه ســتم میســازمت

هر که آمد بر سرت بمب ریخت، اما غم مخور
من از آهنپاره های ســـــــرخ بمب، میـسازمت

غم مخــور ای خانهء ویران ولی زیبای من
با نفــــس هــــــای امیـــدم دم بدم، میسازمت

تا تو زیباتر شــــــوی گل میشوم گل میشوم
باورم کـن یک رقم نی یک رقم میسازمت
...

نوشته توسط : فاطمه

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 17:0 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت

شنیدم مادرم عزم وطن کرد

به طفل خورد سالش گفت : " جانم " !

چه میخواهی که از کابل بیارم؟"

بپاسخ گفت کودک:"هرچه آری"

دوباره گفت مادر:"هرچه؟  یعنی...؟"

بگفتا طفل:"حتا مشتی خاکی."

بخنده گفت مادر:" خاک را چه...؟

بدون فکر کردن گفت کودک:

"کنم ماچ و بچشمانم گذارم."

همان طفلی که هرگز روی میهن

ندیده ازتولد تا به امروز

چنان در آرزوی خاک باشد

چنان باشد برای ملک دلسوز

که از مادر کند خواهش که خاکی ،  

بیارد از وطن اندر بیلاروس

که تا او خاک میهن را کند بوس

بدا برحال آن شاه و امیری

بدا بر حال آن صدر و وزیری

که بویی هم ازین خاکش نبردند

و همچون خرس در جنگل بمردند

بدا بر حال آنکه خاک بفروخت  

زتاریخ وطن چیزی نیاموخت

بفکر اشکم وجیب خودش بود

زخون خلق خود سرمایه اندوخت

به قتل مردم وتخریب میهن

کمر بست وتمام عمر بود (بوخت)

میان آتش خشم وتعصب

نهاد اتحاد خلق را سوخت

برای کشورش کاری نکرد و

 

 

 

 

همیشه چشم سوی دیگران دوخت.

 

نیویشته شوده توسطی : فاطمه

                                  

 

 
سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:, :: 14:59 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت

من بچه ی گلشهرم 

بچه سی متری یعقوبی

چهار راه حیوانات

بچه ی کال

بچه ی باغ حسن بزی

که دیوارهایش مدتهاست به زمین گرم نشسته است

من بچه ی چهار راه قصابی ام

بچه ی میلان سینما

که از کوچه پس کوچه هایش

بوی سیرابی می اید

بوی اب جدول

که به مشام هیچ گلشهری نمی اید

مگر اینکه مهمان های شهرستانی اش یاد اوری کنند

بوی تریاک سوخته

بوی سپند " نه نه علی اسپندی"

بوی عطر زن های بزک کرده

و دختران چادری که به زمین زل زده اند

و گمگشته شان را روی اسفالت های خیابان هم نمی یابند

من بچه ی گلشهرم

صبح علی الطلوع

به فلکه دوم که پای بگذاری

غم های سرزمین من اغاز می شود

کارگران با جامه های خاک گرفته

ایستاده و نشسته

اینجا گذر است

انتهای دنیا

کارگران در کیسه های خالی برنج

ماکارونی سر کار می برند

تازه اگر کسی پیدا شود که برای یک روز هم شده

انها را بخرد  

من بچه گلشهرم

در کوچه پس کوچه هایش

بوی ابگوشت مرغ می اید

با سبزی تازه

بوی بولانی

بوی قابلی

من بچه گلشهرم

هم محل.....

هادی خر

ممد الاغ

جواد رسوا

قاسم پای لوج

من بچه ی گلشهرم

که کودکانش  نمی دانند

بتهوون کیست

اما می دانند که " اهنگ اشغالی " چیست

انها بزرگ می شوند

عاشق می شوند

بدون اینکه بدانند

بتهوون اشغالی را برای عشقش نواخته است

من بچه ی گلشهرم

که دلشدگان  فریاد عاشقی شان را

بر درودیوارها می کشند

" به یادت m "

" دوستت دارم f  "

" خدایا اگر اشک را نمی افریدی / سرزمین عشق در اتش می سوخت"

من بچه گلشهرم

بچه سی متری یعقوبی

چهار راه حیوانات

بچه ی کال

بچه ی باغ حسن بزی

"من بچه ی گلشهرم " اقتباسی ست از شعر " من بچه ی جوادیه ام " از عمران صلاحی

نوشته شده توسط : نرگس