|
چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:, :: 17:30 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت
قاصدک آمده بود ... وچه سرگردان بود ... گفتم او را چه خبر آوردی ؟ هیچ نگفت . گفتم آیا خبر از کوی نگارم داری ؟ هیچ نگفت . گفتمش خبر از عهد و وفا ؟ هیچ نگفت . آه چه شد ؟ چه شد ای قاصدک بی خبرم ؟ لب گشود و گفت : اینبار آمده ام تا خبری را ببرم . گفته آن یار که نزد تو بیایم و بپرسم از تو ... زندگی چیست عشق کجاست و چقدر این عشق به حقیقت نزدیک است ؟ گفتمش پس بشنو آن چه من می گویم و ببر بی کم و کاست ... زندگی را هر کس به طریقی بیند ... یکی از دل یکی از عقل یکی از احساس دیگری با شعر آن یکی با پرواز گفته اند : زندگی حسی است از غربت مرغان مهاجر وچه زیبا گفتند تو به آن یار بگو زندگی باران است ... زندگی دریاست ... زندگی یاس قشنگی ست که دل می بوید ... زندگی راز شگفتی ست که جان می جوید ... زندگی عزم سفر کردن در ره معشوق است ... زنگی آبی دریاست و عشق ... غرق دریا شدن است ... ولی ای دوست بدان می توان غرق نشد می توان ماهی این دریا شد شاد و خرم به شنا پرداخت شرطش آن است که عاشق نشویم جای آن از ته دل از سرجان همه را دوست بداریم ... همه چیز و همه کس... همه رنگ و همه نقش ... همه شادی همه غم ... به خودم آمدم و دیدم من قاصدک دیگر نیست و نمی دانم از کی با خودم حرف زدم و صد افسوس که آخر نشنید زندگی انگوریست دانه دانه باید خورد آن را زندگی خاطر دریایی یک قطره در آرامش رود ... زندگی حس شکوفایی یک باغ در باور بذر ... زندگی باور دریاست در آرامش ماهی در تنگ ... زندگی فهم نفهمیدن هاست ... زندگی پنجره ای باز به دریای وجود ... تا که این پنجره باز است جهانی با ماست ... آسمان , نور , خدا , عشق , سعادت با ماست . فرصت بازی این پنجره را دریابیم . دل نبندیم به نور ... دل نبندیم به آرامش پر مهر نسیم ... پرده از ساحت دل بر گیریم ... رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم . قاصدک آمده بود ... نوشته شده توسط : فاطمه ![]()
شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, :: 15:2 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت
غروب برات چه سخته وقتی غریبه باشی وقتی عزیزی داری ولی پیشش نباشی منم همون غروبم , دلی از جنس پاییز بیا با هم بمونیم به شرطی که تو باشی نوشته شده توسط : نرگس ![]() ![]() |