|
پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت
يه شب كه من حسابی خسته بودم همين جوري چشمامو بسته بودم يكدفعه عين مرده ها خوابم برد تو خواب ديدم محشر كبري شده محكمه ي الهي برپا شده خدا نشسته مردم از مرد و زن رديف رديف جلوي روش وايسادن چرتكه گذاشته و حساب مي كنه به بنده هاش عتاب خطاب مي كنه راهتونو بيخودي كج مي كنيد با دلخوشي كنار هم جم بشيد با فكرتون دنيا رو آباد كنيد نه اينكه جاي عقل و كاه پر كنيد نيافريده بارك الله گفتم حتي يه لحظه گشنتون نذاشتم نشستيد و خداي جعلي ساختين ! از ما و آيه هاي ما جدا شد اينهمه دين و مذهب دروغي؟! حقيقتاً شما ها خيلي پستين خر نباشين، گاو و نمي پرستين بلند بلند هي صلوات فرستاد هم از خودي شاكي هم از اجانب پس چرا هيچكي پيش همسرش نيست مرداي غيرتي كجا پلاسن؟! اينجا كه فرقي ندارن مرد و زن حرف خدا از توي گوشش تو نرفت آهان ! ميخواد يواشكي جيم بشه!! يواش يواش شد از جماعت جدا سرش رو پايين انداخت و رفت يارو وا نستاد، تا جلوش واستادن گفت ببريد وصول كنيد خوش باشيد دير برسم يكي ديگه تك زده تورو خدا بزار برم دير ميشه با رشوه ي خيلي كلون نشد نرم كشون كشون برد و يه جايي بستش توي جهنم اونو بيمه كردن داشت روي اعصابا تلنگر ميزد يه خورده هم حبس نفس كن حاجي بشين ديگه اينقده كل كل نكن تازه! هنوز كرات ديگه مونده كي به تو گفته جات توي بهشته؟!! ولت كنم بري بهشت؟! محاله بنده هاي ما رو سياه ميكردي؟! چقدرر والضالين رو ميكشيدي!!!!!!! يه لقمه نون دست كسي رسوندي؟! نظام هستي كشكي كشكيست؟! مي خواي برو خودت ببين تو زونكن!! بازم نميتونست درست بشينه! تا فرصتي گير مي آورد در ميرفت جون شما خيلي تماشاييه كشون كشون همه رو پيش آوردن بيچاره ها مگه چيكار كردن؟! مفسد في الارض كه ميگن همين هان بي پدرا خدا رو جوشي كردن كفر خدا رو در آوردن اينا زنده توي آتيش اونو سوزوندن خون گاليله رو تو شيشه كردن بهت ميگه بشين و اعتراف كن شما بگو اينا چكاره بودن؟! رفت و يه گوشه اي گرفت نشستش گفت : اين آقا بايد بره جهنم به اهل معرفت جسارت نكن اينكه نه مدعي داره نه شاكي!! نه عربده كشيده و نه چاقو فقط عرق خريده رفته خورده اينجا خودم براش شراب گذاشتم نشسته ها بلند شدن ايستادن رفت روي چارپايه و چند تا صور زد فرشته ها رو دوششون ميارن تو محشر اين كارا چيه خدايا؟! الان ميگم، يه لحظه.... اسمش چي بود!!!!!!! هموني كه اين لامپا رو اختراع كرد! بگيد بابا! توماس اديسون ديگه!! يه راست برو بهشت پيش انبيا به هر وسيله اي اگر بود برو ميگم هوايي ببرند و مفتي گفت كه مفهوم عدالت اينه؟! اين بابا اهل دين و ايمون نبود نه شمر ميدونست چيه نه خنجر با سيم ميماش شب رو به صبح رسونده خدا يه آهي از ته دل كشيد يه كم به اين حاجي نگاه نگاه كرد سفيه شو بايد بيارم اينور خطاب به بنده هاش دوباره فرمود شما عجب جونورايي هستيد خنجر اگر بود رُولوِر هم بود و سوزنش فقط يه جا گير كنه اهل نماز و دين و ايمون نبود در بياريد كله ي زير برفو دليلشم اي چيزايي كه ساخته نگفته ام به خلق خدمت كنيد؟!؟!؟!؟! دنيا رو هم كلي قشنگ كرده اونم توي آسمونا كار گذاشتم نمي دونيد چقدر كمك به من كرد يا اگرم بوده تو باغ نبوده دروغ چرا؟ يه كم دلم براش سوخت اما به اينجا كه رسيده باخته چقدر بهش مياد فرشته باشه دهانشو آورد كنار گوشم وقتي نمي فهمي بپرسي بد نيست مترجمِ ، رفيق حق تعالي است مورد اعتمادشه، بندشه! صداش با اين گوشا شنيدني نيست اونور ميري رو خدا ميبينين نوشته شده توسط : فاطمه ![]()
شنبه 17 فروردين 1392برچسب:, :: 18:53 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت
همه چی آرومه .. نوشته شده توسط : فاطمه
![]()
دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 15:1 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت
بی خودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود بی خودی حرص زدیم سهممان کم نشود ما خدا را با خود سر دعوا بردیم وقسم ها خوردیم ما به هم بد کردیم ما به هم بد گفتیم ما حقیقت هارا زیر پا لهل کردیم و چقدر حظ کردیم که زرنگی کردیم روی هر حادثه ای حرفی از عشق زدیم از شما می پرسم ما که را گول زدیم ... ؟ نوشته شده توسط : فاطمه ![]()
یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 22:23 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت
کاش می شد بچگی را زنده کرد کودکی شد کودکانه گریه کرد شعر قهر قهر تا قیامت را سرود آن قیامت که دمی بیش نبود فاصله با کودکی هامان چه کرد ؟ کاش می شد بچگانه خنده کرد نوشته شده توسط : فاطمه ![]()
پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:, :: 18:6 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت
چه کسی گفته گرانی شده است ؟ دوره ارزانیست ! دل ربودن ارزان ! دل شکستن ارزان آبرو قیمت یک تکه ی نان دوستی ارزان است قیمت عشق چقدر کم شده است وچه تخفیف بزرگی خورده قیمت هر انسان ... نوشته شده توسط : فاطمه ![]()
چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:, :: 17:30 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت
قاصدک آمده بود ... وچه سرگردان بود ... گفتم او را چه خبر آوردی ؟ هیچ نگفت . گفتم آیا خبر از کوی نگارم داری ؟ هیچ نگفت . گفتمش خبر از عهد و وفا ؟ هیچ نگفت . آه چه شد ؟ چه شد ای قاصدک بی خبرم ؟ لب گشود و گفت : اینبار آمده ام تا خبری را ببرم . گفته آن یار که نزد تو بیایم و بپرسم از تو ... زندگی چیست عشق کجاست و چقدر این عشق به حقیقت نزدیک است ؟ گفتمش پس بشنو آن چه من می گویم و ببر بی کم و کاست ... زندگی را هر کس به طریقی بیند ... یکی از دل یکی از عقل یکی از احساس دیگری با شعر آن یکی با پرواز گفته اند : زندگی حسی است از غربت مرغان مهاجر وچه زیبا گفتند تو به آن یار بگو زندگی باران است ... زندگی دریاست ... زندگی یاس قشنگی ست که دل می بوید ... زندگی راز شگفتی ست که جان می جوید ... زندگی عزم سفر کردن در ره معشوق است ... زنگی آبی دریاست و عشق ... غرق دریا شدن است ... ولی ای دوست بدان می توان غرق نشد می توان ماهی این دریا شد شاد و خرم به شنا پرداخت شرطش آن است که عاشق نشویم جای آن از ته دل از سرجان همه را دوست بداریم ... همه چیز و همه کس... همه رنگ و همه نقش ... همه شادی همه غم ... به خودم آمدم و دیدم من قاصدک دیگر نیست و نمی دانم از کی با خودم حرف زدم و صد افسوس که آخر نشنید زندگی انگوریست دانه دانه باید خورد آن را زندگی خاطر دریایی یک قطره در آرامش رود ... زندگی حس شکوفایی یک باغ در باور بذر ... زندگی باور دریاست در آرامش ماهی در تنگ ... زندگی فهم نفهمیدن هاست ... زندگی پنجره ای باز به دریای وجود ... تا که این پنجره باز است جهانی با ماست ... آسمان , نور , خدا , عشق , سعادت با ماست . فرصت بازی این پنجره را دریابیم . دل نبندیم به نور ... دل نبندیم به آرامش پر مهر نسیم ... پرده از ساحت دل بر گیریم ... رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم . قاصدک آمده بود ... نوشته شده توسط : فاطمه ![]()
شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, :: 15:2 :: نويسنده : فاطمه حسین دادی و نرگس فتوت
غروب برات چه سخته وقتی غریبه باشی وقتی عزیزی داری ولی پیشش نباشی منم همون غروبم , دلی از جنس پاییز بیا با هم بمونیم به شرطی که تو باشی نوشته شده توسط : نرگس ![]() ![]() |